21
روستایی هست در دل تهران. میگویم روستا چون دهیاری دارد و میگویم در دل تهران چون در شمال غربی ایستگاه باقرشهر مترو است. از ایستگاه ترمینال جنوب به پایین وقتی مترو میآید روی زمین، کنار ریل مترو دیوارهای حائل بتنی گذاشتهاند. کاش میدانستید پشت این دیوارها چه خبر است. کلونی مهاجران غیرقانونی، ورشکستهها، معتادها، خانوادههای بدسرپرست و بیسرپرست و طبیعتا ایتام. این کتیبه را روی دیوار مسجد آن روستا دیدم. آیهی ۲۹ اعراف:
«قُل أمَرَ ربّي بالقِسطِ و أقيموا وجوهَكُم عندَ كلِّ مسجد - بگو پروردگارم به عدالت فرمان میدهد و آنکه به تمام مساجد رو کنید».
طبیعتا جملهی اول جا افتاده است. نمیدانم به چه حقی خدا را و جهان را و انسان را و دین را و نهایتا این آیه را تکه تکه کردیم.
کاش دل و دماغش را داشتم و مینوشتم برایتان که مسجد در قرآن، استعاره از انسان است و چهار پاره آجر نیست. و این یعنی: برای مؤمن، هر انسان یک مسجد است. این حرف یک اعمال سلیقهی ابطالناپذیر و خارج از روش نیست، روشمند و ثابتکردنی است. آن کسی که ادعا میکند مسجد آجر است باید بیاید روشش را توضیح دهد.
و کاش فرصت بود درد دل کنم که ترجمهی قِسط به عدل و اصولا تلقی ما از عدالت چقدر بوی چپگرایی و ماتریالیسم میدهد و اصلا در قرآن این حرفها نیست. قسط، کمال است و سامان.
خلاصه که قسط چیز دیگری است و وجه الله چیز دیگری است و مسجد چیز دیگر. مبادا فریب ظاهرگرایان بیسواد را بخورید و غافل شوید و سهروردی و مولانا نخوانید. اگر دیوان شمس را به عربی ترجمه کردند و یک عربزبان از ترجمهاش چیزی سر در آورد، لابد یک فارسیزبان هم میتواند از ترجمهی قرآن بفهمد قرآن چه میگوید. هیچ کدام از اینها را هم نخواندید، حد اقل گاهی از دودوتا چهارتا و هزینهفایده و زندگیطلبی یک گام بیرون بگذارید و بروید ببینید پشت دیوارهای مرگ چه خبر است. خدا را چه دیدید! شاید چیز بهدرد بخوری پیدا شد.