21
تقسیم فرآیندی یکسویه است. شیشه که میشکند، به این راحتیها پیوند نمیخورد، سفال که دیگر هیچ! تقسیم خاصیّت دیگری هم دارد. تولید انبوهی مرز، فاصله. اگر مربّعی را چهار قسمت کنیم، مجموع مساحت اشکال به دست آمده، همان مساحت شکل اوّل است، امّا مجموع محیطهایشان دو برابر شکل اوّل! به همین خاطر هم هست هیچ کس دانهی قهوه دم نمیکند یا سنگ نمک در غذا نمیاندازد! اوّل خردشان میکنند بعد هم نوش جان.
اجل عثمانی، صفویّه و قاجار دیر یا زود سر میرسید که: لکلّ امّت اجل. امّا کاش این وقایع طبیعی و بعضا نویدبخش با فروپاشی سرزمینهای مسلمانان همراه نمیشدند. وقتی سِر «مارک سایکس»جهاندیده با «فرانسوا پیکوت» داشتند سرزمینهای مسلمانان را دور از چشم «شریفحسین»بیچاره میان خود تقسیم میکردند، هیچ کس نمیدانست این قرارداد کم از دو دههی بعد میشود مقدّمهی تولید انبوهی مرز. مرزهایی که کم کم از آفاق به انفس نشت خواهند کرد…
سقوط عثمانی و فروپاشی سرزمینهای مسلمانان، چند ده هزار کیلومتر مرز روی دست اهل قبله گذاشت. مرزهایی که مؤونهی ۲۴۰ کیلومترش را بعدها در جنگ دوّم خلیج فارس آمریکاییها متحمّل شدند، ۱۵۳۵ کیلومترش شد خونبهای هزاران برادر بوسنیایی و ۱۰۱۷ کیلومترش گهوارهی مولود مشئوم استکبار در خاور میانه یعنی اسرائیل.
فلسطین چهار همسایه دارد. مصر، سوریه، اردن، لبنان و البته سواحل مدیترانه در غرب. لبنان در این میان سرزمین گسلهاست امّا نه به خاطر کوهستانها و برفهای «لبنان» ستیغ کوههایش. گرچه این کشور هم مانند دیگر قطعههای عثمانی در دهههای دوّم و سوّم قرن نوزده میلادی به تدریج استقلال یافت؛ امّا تا امروز سرشماری مقبولی برای تعیین اکثریّت مذهبی آن انجام نشده. حتّی شاید انجامش به صلاح هم نباشد! شاید بهتر باشد کسی نداند مسلمانان اعمّ از شیعه و سنّی و دروزی بر مسیحیان اعمّ از مارونی و کاتولیک و … غالبند یا نه؟ یا یکی از این مذاهب بر دیگر آنها. شاید ثبات نسبی امروزین این کشور بر روی گسلی از این دست بنا شده باشد! بگذریم. پس لبنان بر خلاف سه همسایهی دیگر فلسطین اشغالی اکثریّت مذهبی معیّنی ندارد. به همین دلیل همیشه اسرائیل به این کشور به عنوان گام بعدی اشغال نگاه میکرده. که البته با وجود این همه گسل قومی و طائفهای پر بیراه هم نیست! در دههی هفتاد میلادی، اسرائیل از سویی به بهانهی درگیری با نیروهای مقاومت فلسطین، که پیش از آن در سپتامبر سیاه از اردن رانده شده بودند، هر روز آزادانه در لبنان نا امنی ایجاد میکرد و از سوی دیگر در مقام نصیحت، سیاستمداران قدرتطلب این کشور را به تشکیل کشورهایی مستقل در شمال و جنوب لبنان تشویق! انصافا هم نقشهی بینقصی بود:تقسیم لبنان، اشغال کشور کمونیستی جنوب و شاید مارونی شمال و ادامهی داستان! لبنان از همان زمان تا همیشه مستعد تقسیم بوده و خواهد بود. امام موسی صدر(أعاده الله بخیر) و دکتر مصطفی چمران ایرانی در لبنان، خون دل خوردند، ایستادند و نگذاشتند این فرآیند یکسویه و بیبازگشت بار دیگر تکرار شود.
امّا دههی هفتاد میلادی که به پایان رسید، دیگر امام موسی صدری نبود که برای پایان جنگ داخلی تا حدّ مرگ در مسجد اعتصاب غذا کند. یا هفتبار زیر آتشباران گروههای چپی و راستی معجزهوار به سوریه برود و مجلس عقدهگشایی راه بیاندازد! مصطفای چمران هم همین روزها بود که با خمپارهی شصتی در دهلاویه به معشوق بپیوندد. پس سال هشتاد و دو میلادی اسرائیل آمد تا کار را یکسره کند. حال بهانه چه بود؟ چه فرقی میکند؟ کتائب لبنان هم میدانستند هیچ فرقی نمیکند، میرفتند قبرس، میآمدند اسرائیل خودشان حمله میکردند به جنوب و بل مرکز لبنان و در صبرا و شتیلا جنایت میآفریدند! تا مگر به آرزوی دیرینهشان و تشکیل کشور مستقلّ مارونی برسند…
جنبش امل در غیاب استوانههای بصیرتی چون امام موسی و شهید چمران دچار سرگشتگی شده بود و درگیر جنگ فرسایشی و بیعاقبت داخلی. حزب الله اینجا شکل گرفت و شد وارث آن بصیرت و هدفش شد بیرون راندن اشغالگر. یکی از مقاومت فلسطین آمد دو تا از امل، چند تا از مرکز دراسات جنوب. رسیدند خدمت حضرت امام و گفتند ما میخواهیم در مقابل اسرائیل بجنگیم، هیچ هم نداریم، همگی کشته خواهیم شد، این کار را نمیکنیم مگر این که شما که ولیّ امرید بر ما تکلیف کنید. سیّد حسن که در آن جمع بوده تعریف میکرد امام به ما سه چیز گفتند. اوّل این که در مقابل اسرائیل هیچ راهی جز مبارزه وجود ندارد. دوّم این که منتظر کمک هیچ کس نباشید و از صفر خودتان کار را شروع کنید، میگفت امام به ما نگاهی کردند و به عنوان نکتهی سوّم فرمودند:«من پیروزی را در پیشانی شما میبینم!»
سال هشتاد و دو میلادی اسرائیل آمد تا کار را یکسره کند. حال بهانه چه بود؟ چه فرقی میکند؟کتائب لبنان هم میدانستند هیچ فرقی نمیکند، میرفتند قبرس، میآمدند اسرائیل خودشان حمله میکردند به جنوب و بل مرکز لبنان و در صبرا و شتیلا جنایت میآفریدند! تا مگر به آرزوی دیرینهشان و تشکیل کشور مستقلّ مارونی برسند. اسرائیل و چپ و راست لبنانی ۱۸ سال تلاش کردند این فرآیند یک سویه و بیبازگشت بار دیگر تکرار شود. نشد. حزب الله دشمن را تشخیص داده بود، گاهگاهی از دل تپّههای اقلیم التّفاح، سر بر میآورد و سنگی میانداخت و باز پنهان میشد تا حملهی بعدی. سیّد عبّاس موسوی در دل صخرهها غذا دهان بچّهها میکرد و در گوشهایشان آیهی دهم سورهی مبارکهی حدید را میخواند که:«لَا یَسْتَوِی مِنكُم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَقَاتَلَ». حزب الله را چه به جنگ داخلی؟ وظیفهشان مشخّص بود: بیرون راندن اشغالگر.
۲۵ می ۲۰۰۰ یعنی ۵ خرداد ۷۹ اسرائیل خسته، شبانه از لبنان گریخت. در حالی که پس از ۱۸ سال تلاش، همچنان نتوانسته بود دوّمین گام تصرّف منطقه را بردارد. سیّد حسن جوان، وارث امام موسای مغیّب و سیّد عبّاس شهید فردا در بنت جبیل سخنرانی کرد. آن روز، نقطهی عطف تاریخ منطقه بود. و سیّد حسن نصرالله، فرزند روح الله، این را خوب میدانست. پس فرمود:
«زمانهی پیروزیها رسیده و دوران شکستها گذشته.»
تقسیم و تنازع در جغرافیا و جانها، تنها سلاح دشمن بود. پس مقاومت اسلامی لبنان به هیچ یک از این دو ایمان نیاورد. نه درگیر جنگ داخلی شد و نه دست از قدس فرو شست. سلاح دشمن را ستاند و وی را در سراشیبی دوران شکستها انداخت.