21
زیر برج پردیس فلکهی دوم صادقیه نشر افق فروشگاهی دارد. اولین دیدار من با نجفعلی میرزایی آنجا بود. با لغتنامه اصطلاحات عربی معاصرش. لغتنامهای بسیار حجیم که در کولهام گذاشته بودم و تا مدتها با خودم همهجا میبردمش. بعدها البته پی بردم نسبت وزن به کاربردش برای منِ خانه به دوش زیاد است و قیدش را زدم! سالها گذشت و عزیزی توصیه کرد برای یک مسألهی تحصیلی با ایشان مشورت کنم. شمارهاش را گیر آوردم و تماس گرفتم. بد موقع هم بود. با این که ناخوانده تماس گرفته بودم ولی حدود بیست دقیقه خیرخواهانه تمام جوانب قضیه را برایم توضیح داد. لحنش هنگام ارائهی توضیحات به گونهای بود که گویی منتظر تماس من بوده تا مسأله را برایم تبیین کند! بیملالت و با شرح کافی.
شاید دو هفته نگذشته بود که همان دیکشنری پداگوژیکالی -که پیشترها از آن کرده بودم.- به دستم رسید. به ذهنم زد برای نجفعلی میرزایی ببرمش شاید به دردش بخورد. به درد لغتنامهی اصطلاحات عربی معاصرش. یک روز قبل از سفر واکینگتور خودمانی اصفهان رفتم قم. با نقاش فقیر در حرم خانم معصومه(س) بودیم. حالم خوب نبود. گفتم آن شعر حافظ را شنیدهای که مداحها قبل از دعای کمیل میخوانند:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند…
گفت بله قاعدتا و گفت چطور؟! گفتم همان حافظ بعدها میگوید:
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز/ باطل در این خیال که اکسیر میکنند صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید/ خوبان در این معامله تقصیر میکنند!
گفت تو که به این قضیه در مورد ذوات معصومین اعتقادی نداری؟! گفتم… بگذریم. بعدش خیلی کریمانه تأدیبم کردند!
آن شب باز هم بدموقع به نجفعلی میرزایی زنگ زدم. گفتم امروز و فردا قم هستم و فلان دیکشنری را -که میشناختش.- به لطایف الحیلی استخراج کردهام و همراه دارم. اگر فرصت دارید بیاورم خدمتتان. باز هم با مناعت طبع پذیرفت و برای فردا ساعت 11 در ستاد مرکزی جامعه المصطفی قرار گذاشتیم.
فردا شد. پرسان پرسان خودم را رساندم تا خیابان معلم، ساختمان عظیم ستاد مرکزی المصطفی. بنایی بود شبیه دفتر تبلیغات مشهد خودمان اما شش برابر بزرگتر! در راهروها سردر هر اتاق به سه زبان عنوانی نوشته شده بود. عناوینی بس بین المللی! کارمندی را در هیئت یک طلبه دیدم که بر در اتاق ایستاده بود و در سرمای ملایم بهمن قم آرام آرام چای مینوشید. پرسیدم حوزهی مشاوران رئیس کجاست؟ راهنماییام کرد. حوزهی مشاوران جایی بود شبیه یک نمازخانه که با پارتیشن قسمتش کرده بودند. سراغ نجفعلی میرزایی را گرفتم و یافتمش. همان طور که چهرهاش را با تصویری که از چهرهی برادرش در ذهن داشتم تطبیق میدادم و تشابه رازگونهی برادری را سیر میکردم وارد اتاق پارتیشنیاش شدیم. رو به روی هم در مقابل دو طول میز عسلی میان اتاق نشستیم به احولپرسی. اولینبار بود همدیگر را میدیدیم. دست برد به فلاسک کنار پایهی میز عسلی میان اتاق و پرسید چای یا نسکافه؟
راستش را بخواهید بحثمان بر سر آن دیکشنری پداگوژیکال بینتیجه ماند. خلاصهاش این بود که نجفعلی میرزایی میگفت قصد افزودن ذوات و اعیان را به لغتنامهاش ندارد. تقریبا دیگر با هم هیچ حرفی نداشتیم. ایشان اقلا سی سالی از بنده بزرگتر بود. به خودم حق نمیدادم وقت ارزشمندش را بگیرم. آماده بودم بروم که صدای جویندهی دیگری از پشت پارتیشنها بلند شد. او هم به دنبال نجفعلی میرزایی میگشت. چند ثانیه بعد شیخی با انگشت به شیشهی مشجر در آلومینیومی پارتیشن زد و اذن ورود خواست. نیمخیز شدم تا زحمت را کم کنم. شیخ وارد شد. شاید آقای میرزایی اینپا و آنپا کردنم را دید. به روی خودش نیاورد. شیخ آمد و مقابل عرض میز عسلی میان اتاق، بین من و نجفعلی میرزایی، نشست. برای خروج بلند شده بودم نه احترام. ولی با آن دو نشستم. به خودم حق ندادم میانهی احوالپرسیشان خداحافظی کنم. اولینبار بود همدیگر را میدیدند. آقای میرزایی دست برد به فلاسک کنار پایهی میز عسلی میان اتاق و این بار خطاب به هر دومان پرسید چای یا نسکافه؟
شیخ از نجفعلی میرزایی پیرتر مینمود. گفت:”زیاد وقتتان را نمیگیرم. ما به دنبال یافتن روشهای تحول و تسریع فرآیند اجتهاد هستیم. و در این باره با بزرگان بسیاری از جمله مراجع گفت و گو کردهایم. اولا نظرتان دربارهی این فعالیت چیست؟ ثانیا یکی از گامهای این مسیر را تشخیص منابع پرکاربرد و مرجع در هر رشته تعریف کردهایم. به گونهای که طلبه ابتدا به سراغ آنها برود بعد اگر پاسخش را نیافت سراغ دیگر منابع. که برای علم لغت پرس و جو کردیم و مزاحم شما شدیم.” نجفعلی میرزایی این تلاش را ستود. گفت یکی از خلأهایی که در علوم حوزوی داریم بحثهای تخصصی و مدوّن تاریخ علم است. تا رسید به اینجا که مراجع ما مثل کشاورزی میمانند که چندین هکتار زمین را زیر کشت برده و هر سال بهترین محصول را برداشت میکند. صبح وقتی هنوز هوا تاریک است میزند بیرون تا شب. هر روز کارش همین است. اما وقتی از او بپرسی: بابا، چه کار میکنی اینقدر محصولت خوب میشود؟ میگوید: کاری نمیکنم! صبح میروم زمین شب بر میگردم. در حالی که فرآیند به عمل آوردن چنین محصول ویژهای حاصل تراکم تجربههای چندین نسل است. فرآیندی که اتفاقا جزئیات آن بسیار پر اهمیتند. اما خود کشاورز از آن خبر ندارد یا این جزئیات را پیش خودش مسلم و بدیهی میداند و نیازی به توضیح نمیبیند. پس نیاز هست به بررسی از بیرون. به نکتهای هم اشاره کرد. و آن این که بررسی روش اجتهادی علمای پیشین سهلتر است. پس توصیه کرد تحقیق خود را از علمای درگذشته آغاز کنند. برای علم لغت نیز توضیحاتی داد که روی آیپد یادداشت کردم. البته نگران نباشید. همان فردایش آیپدم را دزدیدند! به یاد امام محمد غزالی…
سپس سراغ سه آفت عمدهی حوزه رفت. آفت اول این بود که فقه ما نمیتواند رابطهی خود را با زندگی مادی و معنوی تعریف کند. دو مثال زد. گفت به نظر میرسد جامعهی دینی فقط آن جامعهای نیست که صیغههای ازدواج در آن صحیح قرائت شوند، بلکه جامعهای است که آمار طلاق در آن پایین و نصاب رضایتمندی زوجها از زندگیهایشان هم بالا باشد. همچنین نماز صحیح فقط آن نیست که رکوع و سجود و قرائتش طبق رساله باشد، بلکه نمازی است که با حضور قلب خوانده شود. اما امروز فقه ما خود را با این مقولات بیگانه میپندارد.
آفت دوم این که علوم در مرزهای خودشان بارور نشدهاند. امروز در هر رشتهای از رشتههای علوم اسلامی -حتی پیشرفتهترین آنها مثل فقه و اصول- جای تنقیح، تفحص و پیشبرد بیشتر هست. آقای میرزایی میگفت مرزهای علوم اسلامی سالهاست جا به جا نشده. ما به کسانی نیاز داریم که خود را به مرزها برسانند و آنها را توسعه دهند. بعد شهید مطهری و شهید صدر را مثال زد. گفت شهید صدر خودش بود و خودش. حتی گفت من پای درس خارج فلان شاگرد مبرز شهید صدر نشستهام و میتوانم ادعا کنم اگر مسیر شهید را دچار عقبگرد نکرده باشد، یک قدم هم پیش نبرده. یا از حوزهی تخصص خودش مثال زد. گفت امروز طلاب ما ادبیات عربشان قوی نیست. در حالی که به نظر من نصوص دینی ما در عمق دلالت شکل گرفتهاند. و این عمق جز با تقویت هرچه بیشتر زبان درک نمیشود. و باز مثال زد که من پای درس خارج فلان فقیه عالیقدر فقید میرفتم و نیک احساس میکردم برخی استظهارهایش نا به جا بود. چرا؟ تنها چون بیش از ایشان عربی میدانستم.
آفت سوم هم این بود که ما زیر چتر علمی رشتههای خودمان نیستیم. مثلا نمیدانیم منطقی که امروز ما در حوزهها میخوانیم چه نسبتی دارد با علم منطقی که در جهان تدریس میشود. از آخرین مقالههایی که در حوزهی این علم نوشته شده بیخبریم. هیچ کدام از کرسیهای این علوم در دانشگاههای معتبر جهان در دست ما نیست. و این خودش نوعی عدم مفاهمه با جهان میآورد و راه هدایت را مسدود میکند.
و چهقدر همهی این آفتها رنگ و بوی لبنان داشت. رنگ و بوی علامه شرف الدین که میفرمود شعور متکلم منافی به کار گرفتن دو واژهی متفاوت برای یک معنای واحد است. و رنگ و بوی امام صدر(اعاده الله بخیر) که ادیان را در خدمت انسان میدانست.
صحبت که به اینجا رسید هم شیخ خسته شده بود، هم من، هم نجفعلی میرزایی، هم احتمالا حالا تو! اما کمی تحمل کن. بیش نمانده. همهی اینها را نوشتم برای این چند خط آخر. گرچه شاید ملح پسین رسم مروت نباشد…
شیخ گفته بود شاید ده سال پیش من با همهی مراجع دربارهی این طرح صحبت کردم. سپس از مسئولان درخواست کردم برای پیادهسازی آن، حوزهای در اختیارم قرار دهند. دست بر قضا مسئول مربوطه حوزهای را در شهرستان قروه در استان کردستان به شیخ میسپارد. شیخ هجرت میکند و در قروه و در همان حوزهی کوچکش به تربیت طلبه مشغول میشود. تا این که مسئول حوزهی علمیهی استان تغییر میکند و آب دو شیخ با هم در یک جو نمیرود و شیخ ما به قم بر میگردد. چندی نمیگذرد که با توجه به تجاربش از او میخواهند مسئول حوزهی علمیهی یکی از استانها شود اما با توجه به تجاربش نمیپذیرد! ولی وقتی اصرار مسئول مربوطه را میبیند احساس تکلیف میکند و دوباره هجرت… ولی بنده هنوز هم معتقدم آینده همان گذشته است در لباسی نو. پس زیاد هم دور از ذهن نیست که شیخ ما باز به قم دیپورت میشود. نمیدانم مقصر بوده یا نه، کار تشکیلاتی بلد بوده یا نه، سلب توفیقی در کار بوده یا نه، پای حسادتی در میان بوده یا نه… نمیدانم. فقط میدانم شیخ دست بردار نبود. میخواست کل حوزه را یکجا متحول کند. اینجا بود که نجفعلی میرزایی جوش آورد. بنا کرد جملاتی را با این مضامین پشت سر هم ردیف کردن. جملاتی که بعد از آن جای هیچ صحبتی از جانب من و شیخ باقی نگذاشت و مجبور شدیم به خداحافظی…
گفت: شیخ، حرفهایی که میزنی خوب است ولی من از گستردگی جبههای که برای خودت تعریف کردهای هراس دارم. من آقای خامنهای را میشناسم. این دیکشنری مرا میبینی؟ ایشان به من گفت بنویسمش. و اگر تشویق و حمایت ایشان نبود هیچ وقت این کار به ثمر نمینشست. من به عنوان متخصص حوزهی لغت شهادت میدهم ایشان هر حرفی را که برای تحول در این حوزه لازم بوده زده. و برای تحول حوزه تمام ثقل علمیاش را به کار بسته. و هر تدبیر اجرایی لازم بوده اندیشیده. ولی حوزه اندکی نجنبیده. شیخ، من از گستردگی جبههای که برای خودت تعریف کردهای هراس دارم. شیخ، برگرد قروهای برای خودت دست و پا کن و بچسب به تربیت طلبه. نمیدانم، شاید این از عوارض جمهوری اسلامی است که ما به فرش زیر پا و سقف بالای سرمان قانع نیستیم. الآن همین المصطفی nهزار نفر نیرو و طلبه دارد، اما آقای رئیس مدام وسوسه میشود بکندش nx2هزار نفر. حتی من هم گاهی وسوسه میشوم! اول انقلاب طلبهها نان نداشتند بخورند اما حالا برو پارکینگ همین ستاد را نگاه کن. پر از پرشیا است! ولی یکی از همین nهزار نفر نیرو و طلبهی هفتاد و دو ملت المصطفی یک منبر، یک کرسی استادی، یک تریبون یا یک شبکهی تلویزیونی بین المللی در اختیار ندارد. الآن 4 سال است میخواهم چند هزار کلمه و اصطلاح جدید به این دیکشنری اضافه و ویرایشهایی را اعمال کنم ولی وقت نمیکنم. مشغول شدن به مسائل بیرونی من را از نوشتن دیکشنری خودم باز داشته. در حالی که کسی غیر از من نمیتواند این کار را انجام دهد. شیخ، برو یک قروه برای خودت دست و پا کن…