21
از کهف سرازیر میشویم سوی شهر. آنتن که پیدایمان میکند پیام میآید: جور شد، خودت را برسان. دربست میگیریم تا تجریش. ساعت ۹ صبح است و تعطیل رسمی میلاد پیامبر (صلی الله علیه و آله). راننده نان گرم خریده است و تعارفی میزند. پیاده که میشویم بچهها میروند کلپچ بخورند. عجله دارم پس جدا میشوم. از تجریش دربست میگیرم تا تقاطع جمهوری و فلسطین؛ قضیهای که سالهاست اسلامگرایان بخش عظیمی از مشروعیت و حماسهی جنبشهای خود را از آن میگیرند. «تنها رضایت و خشم است که مردمان را گرد میآورد.»
دیدار مسئولان -کتشلواری- نظام و سفرای کشورهای اسلامی است با رهبر انقلاب. اما من بارانی نارنجی و پیراهن کاموای راهراه رنگی با زمینهی سفید به تن دارم. از قرار معلوم دیر رسیدهام. وارد حسینیه که میشوم دیگر جا نیست. مجبورم همان انتها بنشینیم. جایم افتضاح است: پشت ستون. همه را میبینم جز کسی که برای دیدنش آمدهام. هر دیده جای جلوهی آن ماهپاره نیست. رئیس تازهی شورای عالی امنیت ملی هم -که به گمانم ردهی نظامیاش سرلشکر باشد.- با لباس شخصی آمده است و بیریا همان انتها مینشیند. گویا علت دیر رسیدنش این است که در راه کسی با او برخورد لفظی کرده. شاید یک تازهمسئول در یک بسیج دانشجویی. شاید در رابطه با توافقنامهی ژنو و لابد ذیل یک دوگانهی سادهانگارانهی سیاسی: سازش در مقابل پایداری. این خامخردان نشنیدند سید مقاومت دربارهی این توافقنامه چه فرمود و آن را پایان جهان تکقطبی و نویدبخش هندسهی جدید بین المللی دانست. میدانی، گونههایی از عقل هست مختص جهادگران که نشستگان از آن بیبهرهاند. هدایتهایی هست که خداوند آنها را جز در پس جهاد، استقبال از مرگ و خروج از دیار، تفضل نمینماید. «عقل جز با دنبالهروی از حق کامل نمیگردد.»
پس از دیدار میروم گوشی همراهم را بگیرم. بالاخره بعد از نیم ساعت با تحمل مبالغ معتنیبهی فشار موفق میشوم! البته برای من جوان فارس حزب اللهی دشوار نیست ولی این رسم مهماننوازی از آن پیرمرد کرد اهل سنت هم نیست. حالا نوبت راهبندان خیابان جمهوری است. پس ترجیح میدهم تا انقلاب پیاده بروم. انقلاب همیشه روانتر و فرهیختهتر از جمهوری است. البته تقاطعش با آزادی هم وسوسهکننده است! گرچه مسیر ما نیست. ما رو به سوی امام حسین (علیه السلام) داریم. سوار ماشین میشوم. کمی جلوتر، اتوبوسهایی را میبینم که با اسکورت معمولی پلیس از سمت جمهوری میآیند و در خیابان انقلاب به سمت غرب میپیچند. حدسم درست از آب در میآید. مهمانان اهل سنت کنفرانس وحدت اسلامی هستند. میدانم این اسکورت هیچ معنای خاصی ندارد و لازم است. میدانم حتی اتوبوس مهمانان معمولی دیدارهای اهالی شهرستانها هم برای جلوگیری از خرابکاری امنیتی اسکورت میشود. شاید حتی نوعی احترام باشد. به خدا میدانم اما دلم میگیرد. مثل خاطرهای تلخ که بیهوا میان صحبت گویندهای حالت را به هم بریزد. ناگهان یادم میآید که اینها اقلیتند.
وحدت؟ وحدت بر سر چه؟ اسلام؟ دقیقا کدام اسلام؟ بر اساس چه معیاری؟ وحدت فقهی؟ اگر از سر بیاطلاعی یا روشنفکری بگویی مشکلی نیست خواهم گفت: بسم الله، «اشهد أن علیا ولی الله» را از اذان حذف کنید! آن وقت رگ غیرتت میجنبد و حرفت را پس میگیری! بگذار به نکتهای از هزاران تقصیرمان اشاره کنم. شیخ صدوق در کتاب شریف «من لا يحضره الفقيه» که در تراز کتاب «الکافی» شیخ کلینی یکی از کتب اربعهی شیعه است چنین مینویسد:«المفوضة (لعنهم الله) قد وضعوا أخبارا وزادوا في الاذان … بعد أشهد أن محمدا رسول الله " أشهد أن عليا ولي الله " مرتين… ولا شك في أن عليا ولي الله وأنه أمير المؤمنين حقا وأن محمدا وآله صلوات الله عليهم خير البرية، ولكن ليس ذلك في أصل الاذان.- قائلان به تفویض که خداوند لعنتشان کناد احادیثی جعل کردند و به اذان… پس از اشهد ان محمد رسول الله دو مرتبه اشهد ان علی ولی الله افزودند… گرچه بدون شک علی ولی الله و به حق امیرمؤمنان است و قطعا محمد و آلش صلوات الله علیهم برترین خلایق هستند ولی این جملات در اصل اذان نیست.». به همین سبب است که فقهای اهل دقت برای رفع شبههی بدعت و البت مراعات عقول رعیت در هر اذان به گونهای متفاوت به ولایت امیر مؤمنان میدهند شهادت. خدا مرا ببخشد که وقتی برای اول بار شنیدم امام موسی صدر(اعاده الله بخیر) در راستای وحدت مسلمانان این حذف را به شیخ الأزهر پیشنهاد داده است، با خود به عقوبتهای اخروی آن برای ایشان اندیشیدم! البته اگر بخواهیم انصاف بدهیم مشکل نه از ماست و نه از اهل سنت. مشکل آن است که فقه، یک کمّیت گسسته است. مجموعهای است از گزارههای تغییرناپذیر. به عبارتی ماهیت فقه است که اجازهی چنین وحدتی را نمیدهد. درست همانقدر که اجازهی وحدت میان فقهای شیعه را نمیدهد. طرفه این که عمل به الف تا تاء تمت رسالههای عملیه تنها شرط لازم دینداری است، نه شرط کافی آن. «چه بسیار متنسکی که دین ندارد.»
اما شاید بپرسی مگر شهادت به ولایت امیر مظلوم مؤمنان (علیه افضل صلاة و السلام) در اذان جز فایده و جلب توفیق ضرر دیگری هم دارد؟! و مگر شیعیان ایشان غافلند که این جمله جزء اذان نیست؟! شاید ملول شدی و پنداشتی این حرفها و دقتها افاضه و پز و مشغولیتهای بیثمر حوزوی به گذشتههای دور است! حق داری. اما… آیت الله شهید سید محمدباقر صدر -کسی که امام خمینی (ره) او را «مغز متفکر اسلامی» مینامد.- در کتاب «أئمة أهل البيت (علیهم السلام)» در مقام بیان فلسفهی تشیع میگوید امامان (علیهم السلام) در سیر تاریخی پیوستهی خود، از مصونیتبخشی به تمام امت نا امید شدند. و شیعه چارهی آن نا امیدی بود. «باید افرادی از میان امت، برگزیده و تا بالاترین حد ممکن محافظت و تفهیم میشدند تا پیشرو، رهبر و محافظ سرتاسر مجموعهی اسلام شوند؛ مجموعهای که از حد اقل ایمنی برخوردار شده بود.» مشکل، افزودن دو جلمهی گیرم مستحب -اگر نگوییم بدعت و حرام- به اذان نیست. مشکل، امتداد این انحراف استحبابی در طول تاریخ و نقض فلسفهی تشیع یعنی سرپرستی، مصونیتبخشی و دستگیری از همهی امت است. سیزده قرن قبل، امامان ما (علیهم السلام) معلمان امامان مذاهب چهارگانهی اهل سنت بودند. اما امروز ما حتی در بسیاری تقسیمبندیها جزء مذاهب رسمی اسلام به حساب نمیآییم. ما دیگر مرجع فقیهان اهل سنت نیستیم، تا چه رسد به ملجأشان! صدها سال است تأسی به صادقین (علیهما السلام) در حد ادعا مانده است.
وحدت اعتقادی چه؟ بگذار خلاصت کنم. اعتقادات و علم کلام نیز چنین است. کمّیتی گسسته از گزارههای تغییرناپذیر. گزارههایی که گاهی در درون یک مذهب نیز زمین تا آسمان اختلاف دارند؛ بسته به نحلههای شناختی و بلندای نظر قائلانش. در تاریخ علم کلام گاهی یک استاد و شاگرد در عین حفظ احترام به گونهای مرزهای اعتقادیشان را ترسیم میکنند که عملا طرف مقابل خارج از اسلام تعریف میشود! پس گزارهمحور بودن علم کلام نیز با وحدت در تناقض است. درست همانقدر که وحدت میان متکلمان شیعه غیر ممکن است.
قرنهاست از نقش اساسی مذهب خود یعنی دستگیری فکری از امت اسلام و نیابت اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) در امت دور افتادهایم. در زیارت جامعه خواندهایم «کهف الوری- پناهگاه مردمان» اما خود هیچگاه پناه نبودهایم. شاید بد نباشد فاصلهی خودمان را به عنوان دنبالهروان اهل بیت (علیهم السلام) با تک تک اوصاف پیشوایان خود در زیارت جامعه بسنجیم. آن وقت به سادگی در خواهیم یافت هیچ شباهتی با آن بزرگواران نداریم!
نمایندهی حزب الله لبنان در تهران را اولین بار است که از نزدیک میبینم. چهرهاش نورانی است. خیلی نورانیتر از عکسهایش. نور چهره از آن چیزهاییاست که در عکس نمیافتد! جلسه عمومی است. خوب فارسی حرف میزند اما به اینجای صحبت که میرسد خیال برم میدارد درست نمیفهمد دارد چه میگوید. اما گویا این من بودهام که نمیفهمیدهام! میگوید:«بینید امروز چقدر روی فتنهی بین ما و غرب ما کار شده است. روی جدایی ما از غرب کار شده است. چه از طرف یهودیها و چه از طرف بعضی جاهلان جامعههای خودمان. واقعا کار زیادی انجام شده. در حالی که ما با آنها حرف و صحبت داریم نه زور، شمشیر و تفنگ. جامعهی آنها مورد نظر ماست. ما اعتقاد داریم که اندیشه و اسلام ما مهیمن و عظیم است.» یاد این آیه میافتم که:«وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ-و ما این کتاب را به درستی و راستی به سوی تو نازل کردیم در حالی که تصدیق کننده کتابهای پیش از خود و چیره و مسلط بر آنان است.(مائده/۴۸)» یعنی رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر تمام تفکرات بشری -از جمله غرب- چیره و مسلط است و توانایی هضم و تحلیل آنها را داراست.
فرق است میان مقاومت خامخردی که به دنبال شخمزدن عالم و زیر و رو کردن مستضعفان و مستکبران است با مقاومت مجاهد خردمندی که در پی هدایت و از میان بردن دوگانهی استضعاف و استکبار است. شخمزدن عالم، جهاد اصغر است؛ زحمتی ندارد و البته دردی را هم دوا نمیکند. از بین بردن روحیهی علو و فساد سرکوبشده در جان مستضعفان است که زحمت دارد. جهاد اکبر، همان فرآیند تبدیل مستضعفان به ائمه و وارثان زمین است.
مهرنامه پروندهای تدارک دیده است برای کتاب «اسلام ایرانی» هانری کربن. از پیش از دیدن پرونده در حال خواندن کتاب بودهام. گرچه هنوز تمامش نکردهام اما صدها صفحه پیش رفتهام. پرونده را با دقت میخوانم. روشن است که دستور کار، مدح کتاب بوده است. اما چرا باید تریبون شاخص لیبرال دموکراسی کتابی را که ادعایش «پدیدارشناسی تشیع» است اینچنین بستاید؟ سؤال مهمی است. شاید به باطنگرایی کربن بیارتباط نباشد. چه این که کتاب ملغمهای بهگزینشده از عقاید شیعهی اثنیعشری، اسماعیلیه، شیخیه، اشراقیان، صدرائیان و… است. البته به کربن حرجی نیست چون همهی اینها در علم الهیات ذیل «شیعه» دستهبندی میشوند. اما در هر صورت کربن در این کتاب میان عقاید ابن عربی، ملاصدرا و شیخ احمد احسائی هیچ تفاوتی نمیگذارد! پس شیعهای که تصویر میکند بسیار به شیخیه نزدیک است. شیعهای که ولایت ظاهری حتی آخرین اولویت آن هم نیست. از نگاه باطنگرایان، ولایت ظاهری آغاز اجتماعیشدن و عرفیشدن دین و مقدمهی نابودی آن است. و این وسط لیبرالها دایهی مهربانتر از مادر!
غرض که در آن پرونده مطلب عجیبی یافتم. امام موسی صدر مقدمهای دارد بر ترجمهی عربی کتاب «تاریخ فلسفهی اسلامی» کربن. ایشان پس از تشکر از زحمات بیبدیل و همت بلند کربن در جمعآوری و تصحیح نسخ و بررسی متوازن تاریخ فلسفهی اسلامی، نقدهایی بسیار کلان به نگاه وی به اندیشهی اسلامی وارد میکند. در آن پرونده چند مرتبه به این مقدمه اشاره شده است. همچنین یک مطلب اختصاصی دربارهی آن وجود دارد. اما نویسندهی آن خطایی بسیار فاحش مرتکب میشود. سالهاست این جریان مقلد میکوشند به بهانههای مختلف خود را به امام صدر منتسب کنند. و ما هم این یوسف مصری را به کمترین ثمنی فروختهایم. نویسنده اینجا قافیه را میبازد و مطلب از زیر دست سردبیر سرشلوغ نیز در میرود. در پایان مطلب، سینهی نویسنده از داعیهی امام موسی صدر که ولایت ظاهری و باطنی را از آن ائمه (علیهم السلام) و به نیابت از ایشان فقها میداند تنگ میشود و آن بزرگوار را نمایندهی اسلام فقاهتی و مانع نگرش معنوی به دیانت اسلام میخواند! اما در نسبت با تأملات علامه چه تفاوتی هست میان تقریر کربن باطنگرا و امام صدر که اینچنین غربگراها را بر میآشوبد؟ به گمانم سلوک و اسفار امام صدر (اعاده الله بخیر) به عنوان شاگرد مبرز علامه و پرچمدار بلندقامت واقعیبودن (در مقابل اعتباری بودن) فقه، بیلافترین جوابها به ادعای نادقیق کسانی است که حکمت متعالیه را مکتبی عقیم و ضد انقلاب میدانند. پاسخی حتی بسیار رساتر از آنچه آیت الله جوادی در ساحت نظر مطرح میکنند.
این جنگ هفتاد و دو ملت کی قرار است تمام شود؟ آن چیرگی و تسلط اسلام ناب چگونه قرار است بر قرار شود؟ ما میخواهیم بر سر چه با اهل سنت به وحدت برسیم؟ میخواهیم در چه پارادایمی با جامعهی توسعهیافتهی غرب و مقلدان داخلی آنها به گفت و گو بنشینیم؟ سؤال این است که مبنای گفت و گوی ما با دیگر جوامع چیست؟ زمینههای گفت و گو و رقابت را ما مشخص میکنیم یا آنها؟ اگر ما مشخص کنیم مثلا خواهیم گفت: آخرت، که کم و بیش به آن کافرند یا ولایت، که از آن بیاطلاعند. شاید هم آنها باید مشخص کنند. باید شروع کنیم در معیارهای توسعه، رفاه و کارآمدی سیستم با غرب بیبند و بار رقابت کنیم!
آیا زمینههایی وجود ندارند که مورد اتفاق طرفین باشند؟ آیا کمّیتهای اصیل پیشا دینی و پیشا مذهبی در این جهان وجود ندارد؟ اگر ما با دنیای جدید هیچ مؤلفهی مشترکی نداشته باشیم گفت و گو بیمعنا و وحدت مهمل است. آن وقت هدایت منحصر میشود در همان شهاب ۳ و ۴ و…! در جلد اول کتاب «اسلام ایرانی» کربن این سؤال به دقت طرح شده است:«باید در نهایت به تأملات [دین]ی سازگار با دغدغههای فلسفی عدیدهی روزگار ما نائل شد. لیکن بسیار مهم است که این مسیر تحت هدایت تأملات اسلامی طی شود. تصور نوعی نقادی «علمی» از مسائل دینی که نزد افراد برخوردار از درک دینی و نزد افراد بیبهره از این درک اهمیت یکسان داشته باشد، شاید همانقدر موهوم و بیاساس است که تصور ابزاری که هم به کار موسیقیدانان بیاید و هم به کار افراد مبتلا به ناشنوایی موسیقایی. ولی این پرسش نیز مطرح میشود که آیا واژهی «علمی» فقط یک معنا دارد؟ آیا تأویل معنای روحانی، معنای باطنی، با فکرت دقت، روش و اعتبار سازگار نیست؟»
البته پاسخ کربن باطنگرا، کربن شاگرد هایدگر به این سؤال منفی است. همچنین پاسخ همهی فرزندان دانسته و نادانسته و پیشینی و پسینی هایدگر در ایران؛ پاسخ فرهنگستانیها و تفکیکیها. اما پاسخ انقلاب اسلامی نه.
«سماعة بن مهران میگوید من به همراه جماعتی نزد ابو عبدالله جعفر بن محمد (علیهما السلام) بودیم. سخن از عقل و جهل به میان آمد. حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: عقل و لشکریانش و جهل و لشکریانش را بشناسید تا هدایت شوید.
سماعة میگوید من گفتم: جانم به فدایت، ما چیزی را نمیشناسیم مگر آنچه را که تو به ما بشناسانی.
پس حضرت لب به سخن گشود: خداوند متعال عقل را -که اولین مخلوق عالم ارواح است.- از جانب راست عرش از نور خود آفرید و به او گفت: رو برگردان، او رو برگردانید. سپس گفت: روی بیاور، روی آورد. پس خداوند متعال فرمود: تو را بسیار نیکو آفریدم و بر جمیع آفریدگانم کرامت بخشیدم. پس از آن جهل را از دریای شور تلخ تاریک خلق فرمود و به او گفت: پشت کن، پشت نمود. سپس گفت: روی آور، روی نیاورد. پس به او فرمود: سرکشی کردی. و او را دور نمود. سپس برای عقل هفتاد و پنج لشکر قرار داد. هنگامی که جهل کرامتها و عطایای حق نسبت به عقل را دید عداوت او را در نهاد خود گرفت.
جهل گفت: پروردگارا! این آفریدهای است مانند من. او را آفریدی و تکریمش فرمودی و قوتش دادی. من ضد اویم ولی علیه او توانی ندارم. به من نیز لشکریانی مانند او عطا کن.
خداوند متعال فرمود: آری. پس اگر بعد از این گناه کنی. تو و جند تو را از رحمت خود خارج کنم.
جهل گفت: راضی شدم. پس به او هفتاد و پنج لشكر عطا فرمود.
بعد حضرت صادق (علیه السلام) شروع کردند به شمارش جند عقل و جهل…»
این قلم کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» امام (ره) را به هیچ وجه یک کتاب اخلاقی نمیبیند. مثلا آن را شبیه کتاب «چهل حدیث» ایشان نمیداند. گرچه شباهت ظاهری بسیار دارند و بلکه چهل حدیث وزینتر مینماید. به گمان من ارتباطی هست میان نگارش این کتاب با ورود امواج ویرانگر غربگرایی به جامعهی ایرانی در دهههای اول و دوم قرن چهاردهم شمسی. اتفاقی که در ترکیه و افغانستان نیز به بهانههای مشابه رخ داد. البته نگارش این کتاب یک کنش فکری و ناظر به آینده بود نه ناظر به دوران خود. این کتاب پاسخی است مجمل به همآورد طلبی عقلانیت پر زرق و برق غرب. امام (ره) با بیرون کشیدن این حدیث شریف -که از جوامع الکلم است.- از میان انبوه منابع روایی شیعه، به طور رسمی دفتر عقلانیت دینی را در تقابل با عقلانیت غربی میگشاید.
و عجیب آن است که حضرت صادق (علیه السلام) پس از شمارش لشکریان عقل و جهل میفرمایند:«و این خصلتها و لشکرهای عقل جز در پیامبر، وصی پیامبر یا مؤمنی که خداوند قلب او را برای ایمان آزموده باشد جمع نمیشود. و درون هیچ کدام از دیگر پیروان ما از برخی از این لشکرها خالی نیست. تا آن زمان که لشکرهای عقل کامل گردند و از لشکرهای جهل پاکیزه گردد. آن گاه وی در جایگاه رفیع پیامبران و اوصیاء خواهد بود. و این تنها با معرفت و عقل و لشکرهایش و کناره گرفتن از جهل و لشکرهایش به دست میآید. خداوند ما و شما را به اطاعت و آن چه مورد رضایت اوست موفق گرداند.»
عدالت، علم، وحدت، ثروتآفرینی، قناعت، استقلال، معنویت، سعادت و دیگر مؤلفههایی که این سالها به صورت پراکنده به عنوان اجزا و مقومات عقلانیت دینی مطرح شدهاند در این حدیث وجود دارند. حتی میتوان مؤلفههای عقل غربی را نیز در میان لشکریان عقل و در بسیاری موارد جهل سراغ گرفت: طلب، علم، غنی، سهولت، برهنگی، آزمندی، قطع رحم، استکبار، شقاوت، جنگافروزی، خشونت و… .
این حدیث پاسخ همهی سؤالات گذشته است. شرط کافی دینداری، مبنای وحدت با مسلمانان، پارادایم گفت و گو با غیر مسلمانان، مؤلفههای سعادت دنیوی در تقابل با کارکردگرایی غربی، ابزاری برای اندازهگیری که نزد افراد برخوردار از درک دینی و نزد افراد بیبهره از این درک اهمیت یکسانی دارند و شاهکلید پیوند دین و اخلاق و واقعیت و اعتبار… .
با کمّیتهای پیوستهی این حدیث میتوانیم اسلام خویش و جامعهمان را به خوبی ارزیابی کنیم. مؤلفههایی که در میان آنها از جهاد و تقیه و… به عنوان سنجههای سیاسی گرفته تا حج و صلاة و… به عنوان سنجههای شرعی، علم و سهولت و شادی و… به عنوان سنجههای دنیوی، توبه و دعا و… به عنوان سنجههای معنوی تا زهد و عفت و نیکی به والدین و… به عنوان سنجههای اخلاقی یافت میشود.
بس است. «آفت سخن به درازا کشاندن آن است.»
*- بیتی از سنایی غزنوی: مصطفی اندر جهان آنگه کسی گوید ز عقل؟/ آفتاب اندر سما آنگه کسی گوید سها؟