21
Raúl González Bórnez! صبح میروم نیاوران دنبالش. میرسم دم خانهی میزبان. زنگ میزنم پیرمرد بیاید پایین. زنگ میزند که جلوی در است. میفهمم کوچهی کلهر را با کلهری اشتباه گرفتهام. میگویم صبر کن آمدم. باعث میشود حدود یک ربع معطلش کنم. در سال گذشته توفیق داشتهام ۳،۲ باری که آمده بود ایران دیدهامش. حتی یک بار اتفاقی در حرم حضرت معصومه(س) وقتی یک گروه صوفی اسپانیایی را آورده بود سیاحت. اولین بار بود در لباس روحانیت میدیدمش. از سالها پیش از آنکه آشنا شویم لباس نمیپوشد. عبا و قبایش ساده بود و عمامه را... عمامه که نه، شاید دستار گویا تر باشد... دستار سفیدش را بهغایت بیتکلف بسته بود. و چه زیبا شده بود.
صبح میبرمش wofis. دفتر wofis یک واحد آپارتمان ۴۰ ساله است. در و دیوار و کتابها همه زرد و فرسودهاند. دور تا دور همه قفسهی کتاب است با اتیکتهای عجیب و غریب از اقتصادنای شهید صدر تا عقاید شیخ صدوق و عبدالله بن سبأ علامه عسکری! هیچ کدام فارسی نیستند. همه ترجمهاند. ۷جلد از المیزان را به انگلیسی ترجمه و در قالب ۱۳جلد منتشر کردهاند و هنوز هم در حال تکمیل است. همزمان بدون چشمداشت روی اینترنت هم میگذارند. میرویم جلد ۱۳ام را بخریم. شیخ جعفر یا همان شیخ رائول باقیاش را دارد. ابواب کافی را هم هر کدام در قالب کتابهای ۵۰، ۱۰۰ صفحهای چاپ کردهاند. آنها هم ۱۰، ۱۵ جلدی هست. نهایتا قیمت را که حساب میکند میشود ۲۴۰ هزار تومن. جعفر میشمارد ۵۰ تومان، ۱۰۰ تومان، ۱۵۰ تومان، بعد میرسد به دههزاریها، ۱۶۰ تومان، ۱۷۰… ناگهان دوست wofisی به زبان میآید و میگوید بس است برادر. باقیاش باشد. فقط همین که کمکی باشد به مجموعه. در کسری از ثانیه این آیه از ذهنم میگذرد:
«یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف تعرفهم بسیماهم لا یسألون الناس الحافا».
بعد هم میگردد توی کمد و یک نایلون ماست چوپان میدهد برای کتابها…
میرویم مجمع جهانی اهل بیت(ع). ساختمان پنجطبقه رو به روی پارک لاله. معاونت اروپا و آمریکا. طبقهی پنجم. خبری از کتاب نیست. یک میز مدیریت است و رو به رویش یک تلویزیون. معاونت محترم دارد شبکهی خبر نگاه میکند. دیوار رو به روی ما و پشت سر مدیر، تمامقد شیشه است. اردیبهشت دارد میرسد و چشمانداز اتاق، دل میبرد. تنها چیزی که از پنجره دیده میشود سبزی گرم و تازهرستهی نوک درختان پارک است. بیانتها و رقصان. مدیر بیذوق و بیخرد، صندلیاش را گذاشتهاست پشت به پنجره! نور آزارش میدهد. بیحیا هم هست. میگوید: شیخ، از هر کتابت یک نسخه بده "میخواهیم گزارش رد کنیم." در تمام مدتی که نشستهایم فقط به رو به رو چشم دوختهام. حرفهای مدیر بیاهمیتتر از آنند که اعصابم را هدرش کنم…
میرویم ونک، شعبهی مرکزی هرمس، یک کتاب از سهروردی برای شیخ بخرم. آیت اشراق: مجموعهی استعمالات آیات قرآن در آثار سهروردی. جعفر ۱۰، ۱۵ سال در قم درس خوانده است. میگوید در قم به عرفا چپچپ نگاه میکنند. میگویم همین همولایتی شما ابن عربی هم تا وقتی امام خمینی اسمش را در نامه به گورباچف نیاورده بود کسی جرأت نمیکرد در موردش حرف بزند…
شیخ قرآن را به اسپانیولی ترجمه کرده است. میپرسم راستی، قرآن چه کسی را گوش میدهید؟ میگوید من قرآن گوش نمیدهم، قرآن میخوانم. بعد چند ثانیه سکوت میکند و میگوید من یک مسلمانِ تازهام و رسمِ مسلمانان را بلد نیستم. راست میگوید. با این که بیش از ۲۰ سال است مسلمان شده اما من شهادت میدهم یک مسلمان تر و تازه است. میپرسم شیخ، در قرآنتان «کتاب الله» را چه ترجمه کردهاید؟ میگوید: Textos sagrados یعنی متون مقدس. استدلال میآورد که زمان پیامبر اصلا چیزی به نام کتاب، آنگونه که امروز هست، وجود نداشته. روی پل میرداماد یک آیه نشانش میدهم:
«لقد لبثتم فی کتاب الله الی یوم البعث»
میگویم این آیه دارد میگوید ما داریم در کتاب خدا زندگی میکنیم! چند بار میخوانَدَش. خیلی آهسته. خیلی شکسته. ولی هیچ نمیگوید…
شب ساعت ۱۰ بالاخره دوباره میرسیم نیاوران. میزبان را هم وسط راه از کلاسش برداشتهایم. میزبان تعارف میزند برای شام. هم او بیتعارف است و هم من. میپذیرم. وارد خانه که میشویم پیرمرد بلافاصله میرود سراغ قرآن ترجمهی خودش. میگوید کدام سوره بود؟ میگویم روم. میگویم صفحهی ۴۰۴ عثمان طه. قرآن دست شیخ هم عثمان طه است. ولی صفحهی ۴۰۴، سورهی روم نیست! نگو این قرآن از چپ به راست شمارهصفحه خورده! بالاخره آیه را پیدا میکند. ترجمهی خودش را میخواند. میگوید ببین من غلط ترجمه کردهام. میزبان، جوان است و طلبهی قم. میپرد و تفسیر مجمع البیان را از کتابخانهی پر و پیمانش میآورد. میگردد و میگردد و میگوید نهخیر، این قول هیچ قائلی ندارد. عذر مینهم. قم است دیگر. نقلپرست و انحصارگرا و معجب بنفسه. نمیگویم در همین کتابی که امروز خریدهام، ۷۰۰ سال قبل، سهروردی این آیه و ده آیهی دیگر را یافته است که چنین دلالتی دارند. مهم نیست. آن حقیقت و سپس آن کتابی که مرا و سهروردی را جدا جدا به این نتیجه رسانده، زنده است و اگر بخواهد، روزی میزبان جوان و طلبهی قم و بل همهی قم را هم به همان نتیجه و بل ماورای آن خواهد رساند. شیخ انگاری خودش را عتاب میکند. میفهمم از ظهر ذهنش مشغول بوده است. رائول، جعفر یا شیخ فرقی نمیکند، قدر کلمات را میداند. تا به حال در این ۳،۲ بار نشده چیزی بگویم و بعدها احساس کنم جدیاش نگرفته. رسما احساس میکند در کتاب خدا زندگی میکند. همهی سطور را جدی میگیرد. چیزی را نخوانده نمیگذارد.