21
در احادیثی که دربارهی حد شکسته بودن نماز صحبت میکنند، پس از بیان مسافت، آمده است:«چون مسیر یک روزهی افراد معمولی، کاروانها و حیوانات باربر است- لأنه مسيرة يوم للعامة والقوافل والأثقال [۱]». حد برداشته شدن تکلیف مسافر برای روزه نیز، همان حد تقصیر در نماز است. به عبارتی کسی نباید میتوانسته روزهاش را با رفتن به حد ترخص پیش از اذان ظهر باز کند، چون حد ترخص «مسير یک روز کامل» بوده؛ مسیر یک روز انسان معمولی. کاری که امروز، بهخلاف بازهی دوران پیامبر(ص) تا ورود مدرنیته به ایران در آغاز سدهی ۱۴ام، ممکن شده و حداکثر ۴۵ دقیقه زمان میبرد.
از دوران پیامبر(ص) تا ورود مدرنیته به ایران در آغاز سدهی ۱۴ام، گرانترین چیزی که کسی میتوانسته بپوشد یا در آن چیزی بخورد و بنوشد، فلزات طلا و نقره بوده است. رفتاری شاهانه. امکان پوشیدن چیزی گرانتر از طلا وجود نداشته است [۲]. چنان که در فروع کافی از امام صادق(ع) نقل شده است:«پیامبر(ص) انگشتری از طلا پوشید و از خانه بیرون رفت. مردم به دستش چشم دوخته بودند و پیامبر(ص) با دست راستش، انگشت کوچک دست چپش را پوشاند تا به خانه بازگشت سپس آن انگشتر را درآورد و دیگر هیچگاه نپوشیدش [۳]». محقق داماد پدر، در درس خارجش میگوید بعید نیست این رفتار پیامبر(ص) و مردم به علت فقر کشندهی رایج در آن روزگار بوده باشد [۴]. اما امروز چیزهایی بسیار گرانتر از طلا و نقره وجود دارند که میتوان آنها را پوشید و در آنها چیزی خورد و نوشید و فخر فروخت، اما فقه نسبت به آنها ساکت است.
پیامبر(ص) به مردم امر کرد روزانه ۵ نوبت با زبان خودشان با خداوند نیایش کنند. اما با انتقال اسلام به مناطق غیر عربزبان، مردم وظیفهی خود میدانند روزانه ۵ نوبت جملاتی ادبی را به زبانی نا آشنا با خود زمزمه کنند؛ متونی که امروزه حتی برخی مفردات آن معنای مورد توافق و معینی حتی برای ادیبان ندارند، تا چه رسد به جملات آن برای عامیان! پیامبر(ص) هیچگاه مردم را به زیستن در زبانی غیر از زبان مادریشان امر نکرده بود اما فقه میکند. و اینگونه بود که نماز ماند و نیایش مرد.
نمازهای روزانه در مکه همه دو رکعتی بودند و در مدینه پیامبر به آنها افزود و نمازهای چهار رکعتی را به وجود آورد. امام سجاد(ع) علت این افزایش را اینگونه بیان میکند:«این اتفاق در مدینه افتاد چون دعوت پیامبر(ص) قدرت یافت، اسلام قوی شد و خداوند مسلمانان را به جهاد امر کرد [۵]» یعنی سبک زندگی و شهرنشینی میتواند و باید در قالب نمازها بازتاب پیدا کند. هر گونه مدنیتی نیایش متناسب با خود را میطلبد. در دوران پیامبر(ص) اگر خواب بینالطلوعین زشت بوده، چون همگان کمی پس از غروب میخوابیدهاند و فقهای پیش از دوران مدرن این فتوا را دارند که سخن گفتن پس از نماز عشاء، یعنی حدود یک ساعت پس از مغرب، نزد خداوند ناپسند است [۶]. در واقع پیامبر(ص) مردم را به نیایش پیش از خفتن و پس از برخاستن امر میکرد و طبیعتا نخوابیدن پس از روشنی هوا، برای کسی که با تاریکی خوابیده است و باید برخیزد و حیوانهای خانه را که با طلوع برخاستهاند سیر کند و بدوشد و… اما در دوران مدرن با فراگیری برق و روشنایی هیچ کس با تاریکی هوا نمیخوابد و با روشنی آن نیز بر نمیخیزد.
فقه از چیزهایی حرف میزند که احتمالا وجود داشتهاند و من چیزهایی را نشان دادم که قطعا وجود نداشتهاند. حتی اگر تصویر، تاریخ، جغرافیا، زبان، قوانین و سبک زندگی روستایی شبه جزیره در صدر اسلام را تجسم حقیقت و آن را نا-اندیشیدنی بدانیم [که چنین نیست]، بهنظر میآید امروز باید شدنیها و ناشدنیها را در کنار یکدیگر ببینیم. بیشک دیدن ناشدنیها و آنچه پیامبر(ص) به آن امر نمیکرده، بخشی از تصویر شبهجزیره است. شیوهی استنباط فقها تا آغاز سدهی ۱۴ام چندان مشکلساز نبوده چون همچنان نمیشد کاروانی تا پیش از اذان ظهر به حد ترخص برود و برگردد، همچنان کسی نمیتوانست چیزی گرانتر از طلا بپوشد و همچنان برق کشف نشده و شبکهی برق سراسری اختراع نشده بود. مسئلهی زبان البته جداست. بیان هر مسئلهی سادهی مربوط به دین در زبانی بیگانه موجب شکلگیری تصور وجود یک جهان موازی در ذهن انسان ایرانی شده است و انسان ایرانی دیگر هیچ ارزشی برای جهان بیارزشی که در آن زندگی میکند قائل نیست و منتظر است روزی با نابودشدن یا نابودکردن این جهان بیارزش به آن جهان با-ارزش بار یابد. بیان اوامر دینی در یک زبان بیگانه به صورت ساختاری ذاتگرایی، وظیفهگرایی را تقویت و کارکردگرایی و فضیلتگرایی را تضعیف میکند.
بندگی چیست؟ عمل؟ نیت؟ یا کارکرد؟ وقتی پیامبر(ص) به جنگ میرفت، (۱) وظیفهی اصحاب در ذات «شمشیر زدن» بود؟ به راحتی میگوییم نه. در قرآن آمده است:«و در برابر آنها تا مىتوانيد نيرو و اسبان سوارى آماده كنيد تا دشمنان خدا و دشمنان خود را بترسانيد.- و أعِدّوا لَهُم ما اسْتَطَعْتُم مِن قوةٍ و مِن رباط الخَیلِ تُرهِبونَ بِهِ عَدوَّ اللهِ وَ عَدُوَّكُم (۸:۶۰)». بخش نخست این آیه بر تاج نشان سازمانهای نظامی مدرن ما میدرخشد و بخش پایانیاش در سالهای اخیر و با برخاستن امواج بلند تکفیر، در زبان عربی معاصر بسیار رونق یافته است. «إرهاب» که معادلی است برای تروریسم در انگلیسی، برگرفته از این آیه است یعنی: ترساندن. بسیاری از حملات انتحاری با قصد «إرهاب» یعنی ترساندن دشمنان خداوند صورت میگیرد. اما چیزی در این میان توسط ما و تکفیریان در سکوت حذف شده است: اسب! امروز همه توافق داریم منظور خداوند ذات «اسبان سواری- رِباط الخَيل» نبوده. پس چرا به همان راحتی معتقد نیستیم منظور خداوند در آیات حجاب، ذات «مقنعه- جِلباب (۳۳:۵۹)» نبوده است، بلکه عفت بوده؟! اما فقه میاناندیش بر خلاف «اسب»، «جلباب» را در آن میانه رها نمیکند. بازگردیم. فضیلت در ذات «شمشیر زدن» نیست، چه بسیار منافقانی با «نیت» ناخالص که در رکاب پیامبر(ص) شمشیر میزدند و کشته میشدند. (۲) سپس سؤال این است که آیا «شمشیر زدن» با «نیت خالص» کافی و ذاتا وظیفه است؟ آیا شناخت از فردی که قرار است با او بجنگیم هیچ سهمی در فضیلت بودن جهاد ما ندارد؟! «شمشیر زدن» با «نیت خالص» برای خداوند کافی است؟ حتی اگر بیگناهی کشته شود؟ (۳) در واقع سؤال این است که «شمشیر زدن با نیت خالص الهی» ذاتا یک عمل عبادی است و فضلش هیچ پیوندی با کارکردش ندارد؟ آیهی ۹۴ سورهی نساء بهصورت قطعی جهاد را با کارکرد آن پیوند میزند و هشدار میدهد و پیشبینی میکند که بریدن عمل عبادی از کارکرد آن و نادیده گرفتن امکان رشد انسانها در طول زمان، یک عمل نفسانی است و آسمان را به زمین و دینگرایی را به دنیاگرایی مسخ میکند. اما مشکل آنجاست که به محض سهیم کردن کارکرد در مشروعیت اعمال عبادی، این اعمال به اقتضای معرفت محدود و زمانمند و مکانمند و زبانمند بشری، بینهایت «بشری» و شکلپذیر و سیال خواهند شد. جنگ با نیت الهی دیگر بهخودیخود وظیفه نیست، اگر کارکرد فضیلتمندانهای نداشته باشد. فقیهان پس از سدهی ۱۴ برای جلوگیری از این سیالیت محض قالبها، رشتهی پیوند ذات و کارکرد را بریدند و اسلام از اخلاقی فضیلتمندانه به قانونی وظیفهگرایانه مسخ شد. ما شدیم مسلمانانی که روزه میگیریم اما روزهمان را با رفتن به حد ترخص باز میکنیم، طلا نمیپوشیم اما بنز سوار میشویم، نماز میخوانیم اما نیایش نمیکنیم، عامل به شریعت و تارک اخلاق هستیم. شریعت که زمانی ظرف عرفی اخلاقیات فضیلتمندانه بود، پس از سدهی ۱۴ به موضوعی کاملا مجزا از فضایل بدل شد که لابد در ذات اندیشهناپذیر خود فوایدی داشته که خدا به آن امر کرده است.
بیگانگی زبانی نیز به کمک این ذاتگرایی و وظیفهگرایی آمد و جهان موازی دیانت آفریده شد. پیامبر(ص) وقتی به یک عرب میگفت پس از آمیزش با همسرت یا لمس یک جسد یا پیش از شرکت در اجتماعات هفتگی «غسل» کن، او را به واژه و مفهومی بیگانه، که نیازمند تعریف باشد، امر نکرده بود. در واقع به او میگفت: حمام کن. اما همین «إغسَل» وقتی در جهان فارسیزبان شنیده میشود بیگانه و نیازمند تعریف است و تبدیل میشود به یک دستور «دینی» ذاتگرایانه، وظیفهگرایانه و جدا-انگارانه. چیزی در ذات «غسل» وجود دارد که جزء کارکردهای حمام رفتن نیست، چیزی که فقط خدا میداند و اگر از حمام بیرون آمدید و یادتان آمد «غسل» نکردهاید، باید برگردید و «غسل» کنید چون «غسل» یک وظیفه است نه یک عمل در جهت فضیلت «پاکیزگی- طهارت». فضیلت دنیوی پاکیزگی چیزی است و وظایف اخروی «غسل» و «وضوء» چیزهایی دیگر. اینگونه است که مسلمانان وظیفهگرای پس از سدهی ۱۴ نیازی به اندیشه و زندگی و ابزارسازی برای فضایل دنیوی ندارند. آنها بندگان خدای وظیفهفرما هستند نه بندگان خدای فضیلتپرور، بندگان وظایف هستند نه بندگان فضایل، بندگان احکام الهی ثابت هستند نه بندگان اخلاق و قانون بشری و سیال. بندهی وظیفهشدن ما را از اندیشه در باب فضایل معاف کرده است پس ما نمیاندیشیم.
وظیفهی دینی و اخروی ما استنباط احکام الهی مربوط به ربا و مضاربه و جُعاله و مساقات است نه چارهاندیشی در باب علومی بشری همچون اقتصاد. لذا مسلمان وظیفهگرای پس از سدهی ۱۴ در کاروان چارهاندیشی دنیوی بشری اصالتا هیچ سهمی ندارد و تا وقتی به وظایف دینی ذاتگرایانهی جدا-انگارانهی خود عمل میکند، حتی اگر هم به این علوم سخیف بشری میپردازد هیچ اصالتی برای آنها قائل نیست. یک مسلمان متشرع متدین میتواند در دانشگاه هاروارد علم اقتصاد بخواند اما نهایتا علم اقتصاد یک علم بشری است و آنچه در پایان میماند، همان است که طبق رسالهی مرجعش ربا ندهد و نستاند و هر عقدی که شخصا با یک بنگاه اقتصادی میبندد قابل فروکاهش به مضاربه یا جُعاله باشد. اگر شرایط دنیای امروز همچون یک هواپیمای مسافربری باشد، مسلمان آخرتاندیش ذاتگرای وظیفهگرای جدا-انگار پس از سدهی ۱۴ اولا و بالذات فقط به این میاندیشد که آیا در طول پرواز مشروبات الکلی سرو میشود یا نه. اما اولا و بالذات مشارکتی در مهندسی و عیبیابی هواپیما به عنوان یک عمل دنیوی ندارد.
فقه میاناندیش نمیتواند از ذات «اسب» و «طلا» و «جلباب» و «غسل» و «جُعاله» عبور کند و اعتراف کند اینها تنها و تنها قالبهایی برای فضایل والای بشریاند. فقه اصرار دارد بتوارههایی به نام «اسب» و «طلا» و «جلباب» و «غسل» و «جُعاله» و «زبان عربی» و «شبه جزیرهی عربستان» و «صدر اسلام» را شریک حقیقت بداند. زیرا اعتراف به شریکناپذیری حقیقت به معنای اعتراف به سیالیت و سهولت و سماحت دین و حذف جایگاه فقیهان است. پس فقه همچنان به حلال و حرام کردن میانهها و شریک کردن ذات و نه کارکردشان در خشم و خشنودی حقیقت میپردازد و اینچنین جامعه را به جهنم شرک در میاندازد. جامعهای که تن به چنین شرکی میدهد، به اجرای بتوارههای اخرویاش دلخوش است و خود را برای کسب فضایل سیال این دنیای فانی و مخلوقات میرا به آب و آتش نمیزند. جامعهای که تن به چنین شرکی میدهد، از اندیشه معاف است. جامعهای که تن به شرک قالبها میدهد، وظایف دینی ذاتگرایانهاش را مو به مو اجرا میکند حتی اگر موجب زوال فضایل در خویشتنش باشد و مگر اصولا فضیلتی غیر از اطاعت وجود دارد؟! جامعهای که تن به شرک قالبها میدهد، از اخلاق معاف است. جامعهای که خدایی بزرگتر از قالبها ندارد، حداکثر قالبها را پای منافعش قربانی میکند، اما هیچگاه منافعش و قالبها را پای فضایل و منافع عمومی دنیای میرایان قربانی نمیکند. جامعهای که خدایی که بزرگتر از قالبها ندارد، از خداباوری معاف است.
[۱] من لا يحضره الفقيه، صدوق، ج١، ص۴۵۴
[۲] الخصال، صدوق، ص۳۴۱
[۳] الكافي، كلينی، ج٦، ص۴۷۶
[۴] كتاب الصلاة، تقرير بحث محقق داماد توسط جوادی آملي، ص۳۴۲
[۵] من لا يحضره الفقيه، صدوق، ج١، ص۴۵۵
[۶] الأمالي، صدوق، ص ٣٧٨