21
درختی تنومند و سبز که از واژههای دلربای آفاق و اندیشه ساخته شده و در فراز قامت الفها بار داده تمام طرح همچون همیشه سادهی مسعود نجابتی است برای جلد کتاب همچون همیشه دلنشین آیت الله جوادی آملی. کتاب، بیانات و نگاشتههایی است از ایشان برای غیر ایرانیها، چه مسلمان و چه غیر آن.
پخت اوّل است. از تنور به دستم رسیده! داغ داغ. در کاغذ کادو است که وصفش را میشنوم. با ولع بازش میکنم و...
یک نکتهی عجیب! بیاناتی در این کتاب هست -که از عربی هم ترجمه شده- مربوط به دیدار مسئولان جنبش حزبالله لبنان با ایشان. آیت الله جوادی پایان دیدار میگویند:
«از خدای سبحان می خواهیم که شما را به وطنتان بازگرداند.»
بر میگردم اوّل بیانات. نه، فقط از لبنان بودهاند. ولی چنین دعایی بیشتر به درد فلسطینیان میخورد آخر! یک احتمال دیگر: سخنان مال دهههای شصت و هفتاد باشد که لبنان در اشغال اسرائیل بوده. همین است! ولی گویا نیست! تاریخ دیدار هست: ۷ آذر ۸۵. به جنگ سی و سه روزه هم نمیخورد. تیرم به سنگ میخورد.
چند روز بعد از آن است. چیزی یادم میآید. حکمتی است که اوّلین بار از خود این عزیز شنیدم. یا شاید هم در کتاب زیبای «شکوفایی عقل در پرتو نهضت حسینی» ایشان دیدم…
که میهن جهادگران، لقاء الله است. حالا این حکمت از کجا آمده؟ از این سخن حضرت سیّد الشّهدا در روز ترویه، یک روز قبل از عرفهی، سال ۶۰ هجری است. یعنی ۳۰ روز قبل از عاشورا که میفرمایند:
«مَن کان فینا باذِلاً مُهجَتَهُ مُوَطِّنًا علی لقاءاللهِ نفسه، فلیَرحَل معنا فإنّی راحلٌ مصباح إن شاءالله- هر کس میهنش را لقاء الله برگزیده و خونش را در این راه برای ما فدا میکند، با ما سفر کند. که من صبحگاهان ان شاءالله مسافرم.»
بعدها است! چیزی میبینم. حافظ را که گفته است:
خیال کوی تو از سر نمیرود، آری/ غریب را دل سرگشته با وطن باشد
دیشب خسته و کوفته رسیدهایم خانهی حضرت آقا سلمان عزیز در قم. و حالا ساعتی مانده تا اذان ظهر. میرسیم حرم. پدر از تهران بلیط دارند. باید سریعتر زیارت کنیم و راهی شویم. از عرض خیابان که میگذریم، پدر ناگهان میگویند که «آقای جوادی آملی!» سر که میچرخانم پیکانی سفید از کنارم میگذرد. ایشان روی صندلی عقب، کنار پنجره نشستهاند. کتابی در دست دارند و مشغول مطالعه. پیکان پر از روحانی است! حدّ اقل سه تای دیگر… پیکان یا لحظات، شاید هم هر دو، تیز میگذرند. آیت الله کمی دورتر رو به روی پل آهنچی پیاده میشوند. به خودم میآیم. یادم میآید ایشان هر روز پیش از اذان ظهر -یعنی همین ساعتها- درس خارج تفسیر دارند.
این بار بدون تأخیر است. چیزی یادم میآید. حکمتی است که اوّلین بار از خود این عزیز شنیدم. جایش هم خوب یادم است. در خطبههای نماز جمعهشان بود. -که البته ما مؤمنان عقبمانده شنبه از تلویزیون میشنیدیم!- این دفعه اصلا گرهگشا نیست. ایشان در آن خطبه میگفتند که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که میفرمایند:
«اِنَّ اللّه َ فَرَضَ عَلی اَئِمَّة العُدُول اَن یُقَدِّروا اَنفُسَهُم بِضعفةِ النّاس» ترکیب «أئمّة العدول» ترکیبی وصفی نیست، ترکیب اضافی است. یعنی «خداوند بر پیشوایان عدالت واجب ساخته است، سطح زندگیشان را مانند ناتوانترین مردم نگاه دارند.» و نه به «امامان عادل». یعنی عدالت هر امام یا حتّی پیشوایی با برخورداری و تموّلش ساقط نمیشود.
ولی هر چه میگردم ربطش را با آن پیکان پر روحانی پیدا نمیکنم!
زیارت را هول هولکیتر از همیشه تمام میکنم. میروم برای اوّلین بار دقایقی را مینشینم پای درس چند هزار نفری تفسیر ایشان. همان که گاهی آنقدر شلوغ میشود که آیت الله از بالای منبر مجبور میشود و میگوید اگر مباحثه نمیکنید، اگر بدایه نخواندهاید ننشینید…
پدر تماس میگیرند روی موبایل که کجایی…؟!
طبق محاسبات باید حدود ده دقیقه دیر برسم سر قرار، ترمینال جنوب. ولی بختانه عبدالرضا و حامد ناگهان از در رو به رویم وارد واگن مترو میشوند. محمّد نیست ولی... با تاکسیهای شرکتی میرویم قم. در راه، اوّل با لبتاب جدید عبدالرضا ور میرویم. بعد شعرهای صائب در مدح ائمه را میخوانیم. شعرهایی که دکتر ولایتی در مدخل صائب کتاب «نقش شیعه در فرهنگ و تمدّن اسلامی» آورده. میخوانیم و حال میکنیم، گرچه جزو شعرهای خوبش نیست. یک بیت را انتخاب میکنم برای سِند تو آل. آخر روز تولّد خانم معصومه (سلام الله علیها) است. بیت این است:
میتوان دیدن چو روی دلبران از زیر زلف/ از محجّرهای او خلد برین را آشکار…
بعد مدخلهای علّامه جعفری و حافظ را نگاه میکنیم و بحث این که آیا حافظ شیعه بوده یا نه؟! بعد به ذهنمان میرسد انیشتین هم شیعه بوده چون در قانون E=M.C^12 نشانی از دوازده معصوم آورده، گرچه در نسخهی قزوینی خانلری نیامده! آنقدر میخندیم که دلدرد میگیریم. میروم سراغ مدخل شهید صدر...آه، سخت ضعیف است. میخواهم کتاب را از پنجره بیاندازم بیرون ولی 21 هزار تومان است. حیف میشود!
اوّل هیچ کداممان خبر نداشتیم امروز که قصد قم رفتن کردهایم، ولادت حضرت ایشان (سلام الله علیها) است. فقط هوس کردهبودیم برویم پای درس اخلاق آیت الله جوادی. رسمی که بعدها هم نا پیوسته ادامه مییابد. قم که میرسیم میفهمیم درس اخلاق بعد از نماز است. پس مستقیم میرویم حرم. زیارت نجویدهای میکنیم، نماز نصفهنیمهای میخوانیم و میپریم بیرون و میپیوندیم به سید محمّد تا برویم میدان مطهّری و از آنجا مرکز خدمات و همان دور و برها «بنیاد بین المللی علوم وحیانی إسراء» که تا به حال هیچ یک را ندیدهایم. روز عید است. بیرون حسابی شلوغ. با هزار بدبختی تاکسی میگیریم برای مرکز خدمات. چون هیچ کدام آنجا را نمیشناسیم از راننده میپرسیم مؤسسهی إسراء کجاست؟ راننده مکثی میکند و خیلی جدّی میگوید من به سیاست کاری ندارم!
دیگر نزدیک مرکز خدماتیم. میرسیم به ساختمانی چشمنواز و با شک و تردید به قرینهی این که سر نبش کوچهایست از ماشین پیاده میشویم. بعد هم با دیدن خیل موتورهای پارک شده مطمئن...
پنج دقیقه از درس اخلاق گذشته به مسجد مؤسسه میرسیم. همان آخر مینشینیم. عبدالرضا میگوید کیف. نگاه میکنم. دم ورودی کیفها را چک میکنند که از چشمم پنهان مانده. باز بلند میشوم و کولهی حجیم و سنگینم را میسپارم دستش و سریع بر میگردم مینشینم سر جایم. مفتّش که این حرکت را میبیند، قید کیف را میزند و نمیداند تویش چه چیزها که پیدا نمیشد کرد…!
درس را با عشق گوش میکنم. عالی است. آیت الله جوادی میگویند این که «مَن فقد حسّا قد فقد علما- حسّ چیزی را از دست بدهی، علم مربوطه را نیز از دست خواهی داد.» که چیزی است طبیعی امّا انبیا آمدهاند بگویند «من فقد تقوی قد فقد علما- تقوا را از دست بدهی، علم را نیز از دست خواهی داد.» به قرینهی آیات «إن تتقوا الله یجعل لكم فرقانا- اگر تقوا داشته باشید، معیار سنجش پیدا میکنید.» و «واتّقوا الله ویعلّمکم الله- تقوا پیشه کنید، خدا دانایتان میکند» و حدیث «من أخلص لله أربعین صباحا…- هر کس برای خدا چهل روز اخلاص بورزد...» و مانند آن!
میان درس ناگهان عبارتی تکانم میدهد. فرازی است از دعای اهل قبور که:«و إنّا إن شاءالله بکم لاحقون…- و ما هم ان شاءالله به شما خواهیم پیوست…!»
آیت الله میگویند اگر قرار باشد آدم حرف بقیّه را که صد سال پیش یا ده روز پیش تولید شده، بزند که … گویا میخواهند بگویند حمّال است یا حمار است یا همچین چیزی ولی میگویند: دیگر این وسیلهی نقلیه است!
میگویند: اگر میبینید کسی حرف جدیدی میزند، ظهور میکند و تحوّلی ایجاد میکند این از جای دیگری آورده. و فرازی از زیارت اهل قبور را شاهد میآورند که «یا أهل لا إله إلا الله، «بحقّ لا إله إلله»، کیف وجدتم قول لا إله إلا الله؟» کسی نگفته بروید استاد را قسم بدهید که به من کفایه و مکاسب درس بده ولی گفتهاند بروید اهل قبور را قسم بدهید و از آن طرف خبر بگیرید…
میگویند: بیدار شوید تا اگر بیداری اسلامی هم رخ داد بتوانید نقشی ایفا کنید. که «خفته را خفته کی کند بیدار؟!»
میگویند: روز اول ذی القعده آغاز چلّهی کلیمی است که «و واعدنا…». بروید و برای خودتان توراتی دست و پا کنید یا لا اقل فهمش را… یاد امام صدر میافتم. ز موسی جمع کن دل آتش افتادهست در طورش؟!
میگویند و میگویند و…. من درس را با عشق گوش میدهم. یک ربع بعد درس تمام شده. هیچ بیست دقیقهای در عمرم را این قدر پر حکمت و پر برکت به یاد ندارم…
کوتهبینان غرضورزانه مغالطه میکنند که: مگر میشود جز از راه اهل بیت، به حقایق دست یافت؟
ولی چه کنم که با ایشان هم عقیده شدهام! و با صدای بلند میگویم: نمیشود. نمیشود! اگر روزههای هر روزهی رمضانت را با بوسه بر ضریح پاک فاطمهی معصومه (علیها السلام) افطار نکنی، شاگردت هیچگاه عبدالله جوادی آملی نمیشود!