21
عصر با سعید جعفرنژاد، تلفنی دربارهی مجلهی زائر آستان قدس -که قرار است دورهی جدیدش را ان شاءالله آغاز کند.- صحبت میکنیم. ساعتی بعد چیزی به ذهنم میرسد. دوباره تماس میگیرم و حجت الاسلام محمد رضا زائری را برای مشورت پیشنهاد میدهم. سعید عزیز میگوید اتفاقا کتابهای جدیدی از ایشان در راه است. و میگوید که امروز گوشهی خراسان خبر رونماییاش را خوانده. یک لحظه یاد نمایشگاه سال پیش میافتم که هر چه دنبال کتاب «نصرالله» ایشان گشتم نیافتمش. قول میدهم شمارهی آقای زائری را برایش بگیرم و قطع میکنم. ولی راستش را بخواهید میافتم دنبال موعد رونمایی…!
روز رونمایی رسیده و هنوز دوستان شمارهی آقای زائری را به دستم نرساندهاند. در ایستگاه مترو دارم صفحات پایانی کتاب «حجاب بی حجاب» را که دیشب از دفتر الحماة کش رفتهام، میخوانم و یادداشت بر میدارم. بعدها میفهمم کتاب مال مادر حسین کوچولو بوده که گاهی صبحها که دفتر در قرق خانمهاست میآید آنجا و گاهی حتی تسبیح پدرش را هم جا میگذارد! دارم صفحات پایانی کتاب حجاب بی حجاب را میخوانم. عبدالرضا دیر کرده. پیام میزند مترو گیر کرده...!
مراسم رونمایی، عجیب رنگارنگ است. همه هستند. از سید هادی خسروشاهی و سید محمود دعایی و حاج آقای ذوعلم و حاج آقای آقایی گرفته تا سید مهدی شجاعی که قرار بوده باشد و نیست و رضا امیرخانی که هست و فاضل نظری و کورش علیانی که بدون عینک به سختی میشناسمش تا حاج امیر خوراکیان تا جوانترها مثل صادق پژمان و محمد مهدوی اشرف که با وجود اشتیاق شدیدم فرصت نمیشود وعدهی «یوم لا بیع فیه و لا خلّه»ای که بر ما نهاده را با او بشکنم… حتی محمد شیخلر هم خودش را میرساند و وقتی آخر مجلس فرصت نمیکند با آقای امیرخانی صحبت کند و میرود، سفارش میکند به ایشان بسپارم پنجشنبه در مجلس سالگرد درگذشت حاج عبدالله والی خوب صحبت کند!
سخنرانی رضا امیرخانی روی سن، کوتاه ولی عجیب است. بعدها البته میبینم عصارهاش را در قِیدار هم آورده. میگوید:
«سالها پیش در کشور لبنان پیگیرِ انتشار کتابهایم بودم. داشتم از شارع الحمراء بیروت عبور میکردم که به دوستی بر خوردم. به پیشنهاد او در خیابانها به دنبال یافتن دفتر ناشران به راه افتادیم. من در میان دوستانم به عجله مشهورم ولی انگار عجلهی ایشان از من بیشتر بود! او بسیار سریعتر از من حرکت میکرد و همین مسأله من را خسته کرد. از او خواستم که کمی استراحت کنیم. مثلا قهوهای یا چایی بخوریم. او مرا به یک قهوه در یک کافهی فرانسوی دعوت کرد. قهوه خوردیم و گپ زدیم و...
تابستان بود و روز دوشنبه یا پنجشنبه؛ روزِ استحبابِ روزه... بعدها فهمیدم آن دوست روزه بوده و مرا قهوه مهمان کرده بود و من در نیافته بودم...
مدتها این سؤال در ذهنم بود که در دین ما فاصلهی طریقت و شریعت کجاست؟ چون امتزاج طریقت و شریعت در تشیع تا بدان پایه است که مرزهای این دو مبهم شدهاند. چیست که حکیمی چون حافظ گفته است:«تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است»؟
برای این کار مطالعهی زیادی کردم اما میخواهم کلامم را اینگونه ارائه دهم: همیشه فاصلهی میان مسجد و حسینیه برای من مهم بوده است. در مسجد، منبر قرار میدهند که خودش قرص است و اگر کمی هم بر روی آن سستی کنیم، منبرِ قرص، ما را حفظ میکند. اما در حسینیه چهارپایه قرار میدهند که هر قدر هم قرص باشی، میاندازدت!
این ویژهگیِ مهمِ جناب زائری است که میتواند خود روزه باشد و ما را به قهوهی فرانسوی دعوت کند و در این بحرِ عمیق، غرقه گردد و به آب آلوده نگردد... من امروز به احترام فردی سخن میگویم که منبرِ قرص را کنار گذاشته و بر روی چهارپایه ایستاده و سخن میگوید. برای ما... برای مردم…»
بعد از مجلس و پس از گپی با کورش علیانی و صحبتی طولانی با رضا امیرخانی دربارهی دانشنامهی مکتوب مقاومت، قصد بازگشت میکنم. دارم با پدر تماس میگیرم تا ببینم کدام طرفها هستند و شاید بتوانند بیایند دنبالم… که ناگهان بالأخره خود حاج آقای زائری هم از فرهنگسرای ارسباران میآید بیرون. جلو میروم. کوتاه فقط دیدارمان را در حضور استاد شفیق جرادی یادآوری و شمارهی همراهش را طلب میکنم تا بدهم سعید جعفرنژاد...
و به یاد میآورم چهقدر جا خوردم وقتی در ضمیمهی پنجره 69 مصاحبهی استاد جرادی را خواندم که نظریههای اقتصادی حضرت آقا را با شهید صدر مقایسه کرده بود. و چهقدر نفهمیدمش! تا وقتی در همان دیدار مشترک گفت امام و حضرت آقا با هیچ کدام از علما قابل قیاس نیستند، چون این هر دو فقیهان دوران تفصیل اسلامند. دورانی که باید اسلام را روی زمین پیاده کرد. نه این که آن را توی آسمان بررسی کرد! و گفت ما از شما روز قیامت شکایت خواهیم کرد که حتی کمترین زمینههای بین المللی شدن تفکرات عمیقا کاربردی ایشان را هم فراهم نکردید… و ما خندیدیم ولی او تلخ پاسخ داد جدی گفتم!
دیدارمان را در حضور استاد شفیق جرادی یادآوری و شمارهی همراهش را طلب میکنم تا بدهم سعید جعفرنژاد... شماره را میدهد. لحظهای دکمهی دایال را میزنم تا شماره در گوشی بماند. جدا که میشویم میخواهم شماره را سیو کنم که میبینم آن را از پیش داشتهام. همانی که تا امروز همیشه خاموش بوده است! بعدها میفهمم ساعات کوتاهی در شبانه روز روشن است. ساعتهایی که خجولی چون من معمولا در آن ساعتها با کسی تماس نمیگیرد…
رنگارنگی مجلس رونمایی سخت دلانگیز بود. گرچه مجلس به لحاظ سن و صنف این همه که گفتم گونه گون بود. ولی وجه اشتراکی هم میان حاضران به چشم میخورد. همه دلسوز، دانشی، روزآمد و سلیم النفس بودند. شاید کم و بیش بتوان صفت بین المللی بودن را نیز به آنچه آوردم، افزود.
چند شب پیشش که میخواستم از عبدالرضا برای همراهی دعوت کنم، لینک موعد رونمایی را فرستاده و زیرش چیزی قریب به این نوشته بودم که: حتما بیا، حاج آقای زائری روحانی انقلابی اهل قلم عصبانی لبناندیدهی خوبی است! بازارش را باید گرم کرد...
اما دربارهی سه کتاب فرهنگی و اجتماعی جدید ایشان (یعنی: «حجاب بی حجاب»، «باید رفت» و «قدم کلیکهایتان بر چشم»). اگر کتابها را برگ برگ کنیم، با تقریب خوبی میشود هر برگ را در یکی از این دو دسته جای داد: درد یا تجربه. دردها آنقدر روشن و عقلانیاند که نمیشود آنها را برآمده از سلیقه یا حتی دیدگاه نویسنده دانست. کار نویسنده فقط شرح و انتقال واقعیت بوده. و البته آنقدر صریح و غیر قابل تفکیک از مجموعهها هستند که گاهی میشود رسما آنها را اعتراض نامید! روایتهای ارزشمند و نکتهبینانهی تجربهها را نیز میشود در حوزههای رسانه، ژورنالیسم، لبنان، فرهنگ و حوزهی علمیه دستهبندی کرد. در این میان دغدغههای زبانی و گرافیکی هم به چشم میخورند.
ولی بگذارید رودربایستی را کنار بگذاریم. این سهگانه یک کاستی دارد و یک ضعف. البته شاید نظر شما این باشد که کاستی، ضعف نیست. به هر حال: گفتم هر برگ و بلکه پاراگراف و بند از این سه کتاب را میشود در یکی از دو دستهی درد یا تجربه جای داد. کاستی آن است که در این میان دستهی سومی به نام راه حل وجود ندارد! دریغ از یک برگ…
اما ضعف: محتوای هر سه کتاب به شدت پراکنده است. آنقدر پراکنده که سهگانه را میشود کرد یکگانهای با عنوان پیشنهادی و سهل یادداشتهای پراکنده! چه خارجی و چه داخلی! چون برای کتابها و حتی برای هر یادداشت نمیتوان غرض، هدف یا سیر خاصی متصور شد. گویی قصد ایشان فقط انتقال همان چند صفحه تجربه یا درد بوده است. و این از نظر من بیشک ضعف است. و شاید بتوان گفت این ضعف و آن کاستی دو روی یک سکهاند.
-البته باید انصاف داشت و یکی دو یادداشت در هر کتاب را از این کاستی و ضعف مستثنی کرد. مثل یادداشت «تفاوتهای بنیادین سختستیز و نرمستیز در عصر ایمان» از کتاب «باید رفت» و یادداشت «کنسرت موسیقی مذهبی» از کتاب «قدم کلیکهایتان بر چشم».-
و یک نکتهی جالب و شیرین. به عنوان حلوای پسینِ ملح اول! با این که ایشان حقا از اپیدمی ثقیلگویی و معقدنویسی روحانیان در امان بوده ولی زبان استخواندار عربی باز هم کار خودش را کرده. -میشود گفت به وفور- در هر سه کتاب کلماتی به کار رفته که مخاطب فارسی هیچ تصوری از معنای آنها ندارد. کلماتی که دزدکی خود را از عربی معاصر به یادداشتهای روزانهی ایشان رساندهاند. کلماتی مانند تداعیات (= پیامدها)، معارضه (=اپوزوسیون)، بدایات (=طلیعه و ابتدا) و… یاد خاطرات شهید چمران میافتم که همهجا و بدون استثنا موضع (=موقعیت) و موقف (=موضعگیری) را جا به جا نوشته بود. جالب است بدانید این دو در عربی و فارسی دقیقا معنای عکس دارند!
با همهی این اوصاف، «حجاب بی حجاب»، «باید رفت» و «قدم کلیکهایتان بر چشم» جزء معدود کتابهای خریدنی و خواندنی نمایشگاه امسال بود و هر کس را -دانشجو و طلبه، پیر و جوان، زن و مرد- در نمایشگاه همراهم شد، بردم تا غرفهی خیمه و توصیهی اکید کردم هر سه کتاب را بخرد و بخواند…
سه کتاب حاج آقای زائری روحانی انقلابی اهل قلم عصبانی لبناندیدهی خوب! که بازارش را باید گرم کرد…